اَلدَّرسُ الخامس
يا إلهى
يا إلهى يا إلهى يا مُجيبَ الدَّعَواتِ
إجعَلِ اليومَ سَعيداً و كَثيرَ البَرَكاتِ
و امْلَأ الصَّدرَ انشِراحاً و فَمِى بِالْبَسَماتِ
يا إلهى أنتَ عَوْنـى فـى أداءِ الوَاجِباتِ
درس پنجم
اي خداي من
اي خداي من ، اي خداي من اي برآورنده ي دعاها
امروز را مايه ي خوشبختي و پر خير و بركت گردان
سينهام را فراخي بخش و دهانم را پر از لبخندها ساز.
خدايا تو ياري دهنده ي من در انجام تكاليف هستي.
نَوِّر العَقْلَ و قَلبـى بالعُلُومِ النافِعاتِ
و اجْعَلِ التَّوفيقَ حَظّى و نَصيبـى فِـى الحياةِ
الأديب المُلتزِم
ذاتَ يَوْمٍ قالَ المُتوَكِّلُ العَبّاسىُّ لِوزيرِه:
أريدُ مُعَلّماً حاذِقاً لِتربيةِ أوْلادﻯ و تَعليمِهم. فمَا رأيُكَ؟
خرد و قلبم را با دانش هاي سودمند نوراني كن.
و در زندگي موفقيت را بهره و نصيب من گردان.
اديب متعهد
روزي متوكل عباسي به وزيرش گفت:
معلّمي ماهر براي تربيت و تعليم فرزندانم ميخواهم؛ نظرت چيست؟
لا أعرِفُ أفْضَلَ و أعْلَم مِن ابْنِ السِّكّيتِ.
طَيِّب، طَيِّب، إذَنْ أحْضِرْه لتَعليمِ أوْلادﻯ.
حَضَرَ ابنُ السِّكّيتِ لتَربيةِ أبْناءِ المُتوَكّلِ و تَعليمِهِم.
فـى يومٍ عِندَما كانَ ابنُ السِّكّيتِ جالِساً عِنْدَ المُتوكِّلِ دَخَل عَلَيهما وَلَداه
هَلْ وَلَداىَ أحَبُّ إليكَ أوْ أولادُ علىٍّ ؟
بهتر و عالمتر از ابن سكيت نميشناسم.
بسيار خوب، بسيار خوب، پس او را براي آموزش فرزندانم حاضر كن.
ابن سكيت براي تعليم و تربيت پسران متوكل حاضر شد.
يك روز وقتي ابن سكيت نزد متوكل نشسته بود دو فرزندش پيش آنها آمدند.
آيا فرزندان من پيش تو محبوبتر هستند يا فرزندان علي؟
غَضِبَ ابنُ السِّكّيتِ مِن كَلامِ المُتوكِّلِ و قالَ بجُرأةٍ:
و اللّهِ، إنّ قَنبَرَاً مَوْلَي علىٍّ بنِ أبـى طالبٍ لَأحَبُّ إلىَّ مِن هَذينِ و أبيهما.
غَضِبَ الْخَليفةُ غَضَباً شَديداً و أمَرَ الْجَلّادينَ بقَطعِ لِسانِ هَذا العالِمِ الشُّجاعِ. فَفَازَ بِلِقاءِ رَبِّه.
ابن سكيت از سخن متوكل به خشم آمد و با شجاعت گفت:
به خدا سوگند، قنبر غلام علي بنابيطالب پيش من از اين دو و پدرشان محبوبتر است.
خليفه بسيار خشمگين شد و به جلادها دستور داد زبان اين عالم شجاع را بِبُرند و او توفيق ديدار پروردگارش را پيدا كرد.